دلنامه ها

تو پژواک تمام عاشقانه های تاریخی...!

دلنامه ها

تو پژواک تمام عاشقانه های تاریخی...!

سکوت

 

 

همیشه میگن سکوت علامت رضاست ...

اما من میگم نه ...!

بعضی وقت ها سکوت میکنی چون ای...
نقدر رنجیدی که نمی خوای حرف بزنی ...

بعصی وقت ها سکوت می کنی چون واقعا حرفی برای گفتن نداری ...

گاهی مو قع ها سکوت یه اعتراضه، گاهی موقع هام انتظاره...

اما بیشتر وقتها ...

سکوت واسه اینه که هیچ کلمه ای نمی تونه غمی رو که تو وجودت داری، توصیف کنه ...

امشب

 

امشب دلم میخواهدت ، تاغصه ها را سر کنم
تا با تبسم های تو ، لبخند را از بر کنم
دستی به موهایت برم ، در چشمهایت بنگرم
شاید رود خواب از سرم ، تا با تو شب را سر کنم
باور ندارم عشق را ، تادوری از آغوش من
جا گیر در آغوش من ، تا عشق را باور کنم
دلم میخواهدت ، تاغصه ها را سر کنم
تا با تبسم های تو ، لبخند را از بر کنم
دستی به موهایت برم ، در چشمهایت بنگرم
شاید رود خواب از سرم ، تا با تو شب را سر کنم
باور ندارم عشق را ، تادوری از آغوش من
جا گیر در آغوش من ، تا عشق را باور کنم

پیمان نامه

 

می خواهم امشب از ماه قول بگیرم که هر وقت دلم برایت تنگ شد

 در دایره حضورش تو را به من نشان دهد

  می خواهم امشب با رازقی ها عهد ببندم

 هر وقت دلم هوای تو را کرد

 عطر حظور مهربان تو را با من هم قسمت کنند

می خواهم امشب با دریای خاطره ها قرار بگذارم

که هروقت امواج پر تلاطم یادها خواستند قایق احساس مرا بشکنند

 دست امید و آرزوی تو مرا نجات دهد

می خواهم امشب با تمام قلب هایی که احساس مرا می فهمند و می شنوند

 پیمان ببندم که هر وقت صدای قلب بی قرار م را هم شنیدند

عشقم را سوار بر ضربانهای بی تابی به تو برسانند....

تو رو می خوام

 

 

عطر زرد گل یاس رو نمی خوام

نمره ی بیست کلاسو نمی خوام

من فقط واسه چش تو جون می دم

عاشقای بی حواسو نمی خوام

من تو رو می خوام اونارو نمی خوام

نفسم تویی هوارو نمی خوام

عشق رو نقطه ی جوشو نمی خوام

دوره گرد گل فروشو نمی خوام

اونی که چشاش به رنگ عسله

مجنون خونه به دوشو نمی خوام

من تو رو می خوام اونارو نمی خوام

نفسم تویی هوارو نمی خوام

من کسی با قد رعنا نمی خوام

چشای درشت و گیرا نمی خوام

دوس دارم قایق سواری رو ، ولی

جز تو از هیچ کسی دریا نمی خوام

من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام

نفسم تویی هوارو نمی خوام

موهای خیلی پریشون نمی خوام

آدم زیادی مجنون نمی خوام

می دونی چشم منو گرفتی و

جز تو هیچی از خدامون نمی خوام

من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام

نفسم تویی هوا رو نمی خوام

چشم شرقی سیاهو نمی خوام

صورتای مثل ماهو نمی خوام

آخه وقتی تو تو فکر من باشی

حق دارم بگم گناهو نمی خوام

من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام

نفسم تویی هوا رو نمی خوام

حرفای نقره ای رنگ رو نمی خوام

او دو تا چشم قشنگو نمی خوام

حتی اون که بلده شکار کنه

صاحب تیر و تفنگو نمی خوام

من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام

نفسم تویی هوا رو نمی خوام

شعرای ساده و تازه نمی خوام

اونکه می گه اهل سازه نمی خوام

من دلم می خواد تو رو داشته باشم

واسه ی اینم اجازه نمی خوام

من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام

نفسم تویی هوا رو نمی خوام

سفر دور جهانو نمی خوام

رنگای رنگین آمانو نمی خوام

لحظه و ساعت عمر من تویی

تو که نیستی من زمانو نمی خوام

من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام

نفسم تویی هوا رو نمی خوام

فالای جور واجور رو نمی خوام

نامه های راه دور و نمی خوام

واسه چی برم ستاره بچینم

ماه من تویی که نور و نمی خوام

من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام

نفسم تویی هوا رو نمی خوام

آذر و خرداد و تیر نمی خوام

آدمای سر به زیر نمی خوام

من خودم تو چشم تو زندونیم

حق دارم بگم ، اسیرو نمی خوام

من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام

نفسم تویی هوا رو نمی خوام

حرف خیلی عاشقونه نمی خوام

دل رسوا و دیوونه نمی خوام

یا تو ، یا هیچکس دیگه به خدا

خدا هم خودش می دونه ، نمی خوام

خرداد و اردیبهشت و نمی خوام

بی تو من این سرنوشتو نمی خوام

یکی پرسید اگه آخرش نشه

حتی این خیال زشتو نمی خوام

من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام

نفسم تویی هوا رو نمی خوام

بی تو چیزی از این عالم نمی خوام

تو فرشته ای من آدم نمی خوام

می دونی خیلی زیادی واسه من

همیشه عادتمه ، کم نمی خوام

من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام

نفسم تویی هوا رو نمی خوام

من و باش شعر و نوشتم واسه کی

تویی که گفتی شما رو نمی خوام

شمیلای من

 

بخوان، شمیلای من 

غزل بخوان و کنارم بمان شمیلای من!
که جز تو هیچ ندارد جهان شمیلای
من!
بیا که با تو برقصم به ساز مولانا
بیا دوباره بخواند بنان، "
الهیه ناز"!
زمانه ای که به وفق مراد بعضی هاست
نبوده با دل ما مهربان، شمیلای
من!
هزینه ای است که باید به شب بپردازم
اگر رسیده ام اکنون به جان شمیلای
من!
زمانه خواست که در زندگی اضافه کنم
به درد عشق تو اندوه نان شمیلای
من!
چقدر خانه ی ِ بی پنجره مرور کنم
چقدر آدم بی آسمان، شمیلای
من!