می خواهم امشب از ماه قول بگیرم که هر وقت دلم برایت تنگ شد
در دایره حضورش تو را به من نشان دهد
می خواهم امشب با رازقی ها عهد ببندم
هر وقت دلم هوای تو را کرد
عطر حظور مهربان تو را با من هم قسمت کنند
می خواهم امشب با دریای خاطره ها قرار بگذارم
که هروقت امواج پر تلاطم یادها خواستند قایق احساس مرا بشکنند
دست امید و آرزوی تو مرا نجات دهد
می خواهم امشب با تمام قلب هایی که احساس مرا می فهمند و می شنوند
پیمان ببندم که هر وقت صدای قلب بی قرار م را هم شنیدند
عشقم را سوار بر ضربانهای بی تابی به تو برسانند....
فکر میکردم در آغوشش بگیرم بهتر است
بعدها دیدم در آغوشش بمیرم بهتر است
گرم آغوشش شدم... دست و دلش لرزید و گفت:
شاید از دستت دلم را پس بگیرم بهتر است
از قفس، هرکس رهایت میکند، عاشقتر است
اینکه من با آن که آزادم، اسیرم، بهتر است
فکر میکردم در آغوشش بگیرم بهتر است
بعدها دیدم در آغوشش بمیرم بهتر است
گرم آغوشش شدم... دست و دلش لرزید و گفت:
شاید از دستت دلم را پس بگیرم بهتر است
از قفس، هرکس رهایت میکند، عاشقتر است
اینکه من با آن که آزادم، اسیرم، بهتر است