دلنامه ها

تو پژواک تمام عاشقانه های تاریخی...!

دلنامه ها

تو پژواک تمام عاشقانه های تاریخی...!

منتظر لحظه ای هستم...

 

منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم

در چشمانت خیره شوم دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم ،

منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم

سر رو شونه هایت بگذارم ...

از عشق تو ... از داشتن تو ...اشک شوق ریزم ،

منتظر لحظه ی مقدس که تو را در آغوش بگیرم ...

بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم ...

و با تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم ،

آری من تو را دوست دارم و فقط در انتظار

آن لحظه ام که برای همیشه مال هم بشیم.... 

نظرات 2 + ارسال نظر
شمیلا جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:57 ق.ظ

وقتی تو چشات نگاه میکنم تمام وجودم انگار گم میشه...
غرق میشم...
...
تا پلک می زنی و روتو بر می گردونی، یادم میاد کجام...
وقتی بارونی میشی
میمیرم
تو گرداب اشکات
هی
بهم نگاه نکن...
من بی جنبه ام
خیلی...


خیلی دوست دارم
خوب میدونی

ممنون عزیزه دلم
منم دوست دارم هوار تا

شمیلا جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:23 ب.ظ

پسرم!
عزیزه غلطه(غلط است)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد