سلام ای چشم بارانی!
پناهم می دهی امشب؟
سوالم را که می دانی!
پناهم می دهی امشب؟
منم آن آشنای سالیان گریه و لبخند و امشب رو به ویرانی،
پناهم می دهی امشب؟
میان آب و گل رقصان
میان خار و گل خندان،در آن آغوش نورانی،
پناهم می دهی امشب؟
دل و دین در کف یغما و من تنها و من تنها...
در این هنگام روحانی،
پناهم می دهی امشب؟
به ظلمت رهسپار نور و از میراث هستی دور
در آن اسرار پنهانی،
پناهم می دهی امشب؟
رها از همت بودن،رها از بال و پر سودن،رها از حد انسانی،
پناهم می دهی امشب؟
نگاهت آشنا با دل،
کلامت گرمی محفل،
تو از چشمم چه می خوانی؟
پناهم می دهی امشب؟
الف مانند آغوش و ب مانند بوسه
دو قلب پر هیاهو از تپش سازند بوسه
***
نبودی ،حال تا جبران کنی اندوه هجرت
همه ذرات روحم از تو می خواهند بوسه
***
دهانم بسته، خاموشم ، بخوان از اشک هایم
که لب های من امشب سخت بی تابند ،بوسه!
***
هزاران شکوه ی ناگفته دارم از فراقت
تمامش را خلاصه می کنم در چند بوسه
***
نگاهم در نگاهت ، دست هایم باز ، آغوش
چرا قفل است پاهایم؟ قدم ، یک بند بوسه
***
همه جان تو لبریزست از گل بوسه هایم
صدایی داد می دارد که:"سهمت چند بوسه؟"
***
نخواهم داد پاسخ، این سوالی بی جواب است
و فرصت های دیدار تو کمیابند ، بوسه!
بازهم می نویسم از اشک !!
باز از تو می نویسم ، از غم دلتنگی ات !
مینویسم که دلم هواتو کرده ، کاش میدیدم !
به چشات خیره میشدم و با تو درد دل می کردم !
باز هم می نویسم از عشق ، از احساسی که من نسبت به تو دارم !
احساسی به لطافت دستهای مهربانت ،
به پاکی قلبت و به قشنگی لحظه دیدارت !
حالا که دل تنگتم ، حالا که بغض گلوم رو گرفته !
و راهی جز اشک ریختن ندارم ، پس باز هم می نویسم از اشک !
همان قطره پاکی که از چشمهای خسته ام سرازیر می شود !
قطره ای که از درون آن می توان یه عالمه محبت و عشق دید !
قطره ای که درونش دلتنگی است ، غم عاشقی ست !
اری همان اشک همانی که در لحظه دیدار بر روی گونه هام دیدی !
پرسیدی که این چیه ؟ با این که می دونستی
اما گفتم که چیزی نیست !
با دستهای مهربانت اشکهای رو گونه ام را پاک کردی و مرا آرام کردی !
برای نوشتن لحظه ای اشک ریختن باید صد ها بار کاغذ سفید دفترم را پاره
پاره کنم ، آنگاه که از احساس زیبا می نویسم چشم هایم شروع به اشک
ریختن می کند ، اشکهای که بر روی صجفه سفید کاغذ می ریزد !
اما آیا کسی فهمید که اینها اشک است ؟
چرا اشک ؟ دلم گرفته است بخدا دلتنگتم !
برای یه لحظه نگاه به چشمهات !
احساسی را زیباتر از اشک ریختن در لحظهای عاشقی ندیده ام !
اگر چه زیباست اما از درون تلخ تلخ است !
باز هم می نویسم از اشک ، تا ببینی ،
بخوانی و بدانی که طاقت یک لحظه دوری ات را ندارم !