دلنامه ها

تو پژواک تمام عاشقانه های تاریخی...!

دلنامه ها

تو پژواک تمام عاشقانه های تاریخی...!

پناهم می دهی امشب؟

 

سلام ای چشم بارانی!
پناهم می دهی امشب؟
سوالم را که می دانی!
پناهم می دهی امشب؟ 

منم آن آشنای سالیان گریه و لبخند و امشب رو به ویرانی،
پناهم می دهی امشب؟ 

میان آب و گل رقصان
میان خار و گل خندان،در آن آغوش نورانی،
پناهم می دهی امشب؟
دل و دین در کف یغما و من تنها و من تنها...
در این هنگام روحانی،
پناهم می دهی امشب؟
به ظلمت رهسپار نور و از میراث هستی دور
در آن اسرار پنهانی،
پناهم می دهی امشب؟ 

رها از همت بودن،رها از بال و پر سودن،رها از حد انسانی،
پناهم می دهی امشب؟
نگاهت آشنا با دل،
کلامت گرمی محفل،
تو از چشمم چه می خوانی؟
پناهم می دهی امشب؟

الف مانند آغوش و ب مانند بوسه

 

الف مانند آغوش و ب مانند بوسه 


دو قلب پر هیاهو از تپش سازند بوسه 


***
نبودی ،حال تا جبران کنی اندوه هجرت 


همه ذرات روحم از تو می خواهند بوسه 


***
دهانم بسته، خاموشم ، بخوان از اشک هایم 


که لب های من امشب سخت بی تابند ،بوسه


***
هزاران شکوه ی ناگفته دارم از فراقت 


تمامش را خلاصه می کنم در چند بوسه  


***
نگاهم در نگاهت ، دست هایم باز ، آغوش 


چرا قفل است پاهایم؟ قدم ، یک بند بوسه 


***
همه جان تو لبریزست از گل بوسه هایم 


صدایی داد می دارد که:"سهمت چند بوسه؟" 


***
نخواهم داد پاسخ، این سوالی بی جواب است 


و فرصت های دیدار تو کمیابند ، بوسه

Montakhabe eshgh

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

طاقت یک لحظه دوری ات را ندارم

 

بازهم می نویسم از اشک !!

باز از تو می نویسم ، از غم دلتنگی ات !

مینویسم که دلم هواتو کرده ، کاش میدیدم !

 به چشات خیره میشدم و با تو درد دل می کردم !


باز هم می نویسم از عشق ، از احساسی که من نسبت به تو دارم !

احساسی به لطافت دستهای مهربانت ،

                  به پاکی قلبت و به قشنگی لحظه دیدارت !


حالا که دل تنگتم ، حالا که بغض گلوم رو گرفته !

و راهی جز اشک ریختن ندارم ،  پس باز هم می نویسم از اشک  !


همان قطره پاکی که از چشمهای خسته ام سرازیر می شود !

قطره ای که از درون آن می توان یه عالمه محبت و عشق دید !


قطره ای که درونش دلتنگی است ، غم عاشقی ست !

اری همان اشک همانی که در لحظه دیدار بر روی گونه هام دیدی !


پرسیدی که این چیه ؟ با این که می دونستی

اما گفتم که چیزی نیست !


با دستهای مهربانت اشکهای رو گونه ام را پاک کردی و مرا آرام کردی !

برای نوشتن لحظه ای اشک ریختن باید صد ها بار کاغذ سفید دفترم را پاره

 پاره کنم ، آنگاه که از احساس زیبا می نویسم چشم هایم شروع به اشک

 ریختن می کند ، اشکهای که بر روی صجفه سفید کاغذ می ریزد !


اما آیا کسی فهمید که اینها اشک است ؟

چرا اشک ؟ دلم گرفته است بخدا دلتنگتم !

 برای یه لحظه نگاه به چشمهات !

 احساسی را زیباتر از اشک ریختن در لحظهای عاشقی ندیده ام !

اگر چه زیباست اما از درون تلخ تلخ است ! 

باز هم می نویسم از اشک ، تا ببینی ،

 

            بخوانی و بدانی که طاقت یک لحظه دوری ات را ندارم !