دوباره یاد توست که این دل تنها را بیدار نگه داشته است.
دلم می خواهد دیوار های رو به رویم همه پنجره شوند...
و من تو را در چشمانم بنشانم،چشم هایی که انتظار تو را کشیدند.
و برای دوری از تو و نبودنت گریه کردند
و بسیاری از درد ها و غم ها را دیدند.
و حرفی به زبان نیاوردند.
باز غمگین از نبودن تو در کنارم،در گوشه ای،همیشه خلوت و گرفته،
کز کرده و به تو می اندیشم!
از این که تنها نشسته ام افسوس می خورم
کاش می توانستم تنهایی ام را برایت معنا کنم
و از گوشه به گوشه شهر و کوچه های غریب و غم گرفته،برایت زمزمه کنم و بخوانم.
بگذار درد هایم را فقط با دست های تو درمان کنم
و حرف هایم را فقط با چشمان تو در میان بگذارم
بگذار که تا ابد این چشمان من انتظار تو را بکشند
این چشم ها را رد نکن که برای دیدنت
عجیب مشتاق و بی تابست...!
ممنون عزیزم
انتظار از طلب روی رسیدن تا کی
در صدد بودن و از عشق شنیدن تا کی
هر چه از عشق تو با خود گویم
صورت ماه تو را باز ندیدن تا کی
تو نیاز دل من بودی همه عمر بدان
همش از گونه ی من اشک چکیدن تا کی...؟؟؟