بازهم می نویسم از اشک !!
باز از تو می نویسم ، از غم دلتنگی ات !
مینویسم که دلم هواتو کرده ، کاش میدیدم !
به چشات خیره میشدم و با تو درد دل می کردم !
باز هم می نویسم از عشق ، از احساسی که من نسبت به تو دارم !
احساسی به لطافت دستهای مهربانت ،
به پاکی قلبت و به قشنگی لحظه دیدارت !
حالا که دل تنگتم ، حالا که بغض گلوم رو گرفته !
و راهی جز اشک ریختن ندارم ، پس باز هم می نویسم از اشک !
همان قطره پاکی که از چشمهای خسته ام سرازیر می شود !
قطره ای که از درون آن می توان یه عالمه محبت و عشق دید !
قطره ای که درونش دلتنگی است ، غم عاشقی ست !
اری همان اشک همانی که در لحظه دیدار بر روی گونه هام دیدی !
پرسیدی که این چیه ؟ با این که می دونستی
اما گفتم که چیزی نیست !
با دستهای مهربانت اشکهای رو گونه ام را پاک کردی و مرا آرام کردی !
برای نوشتن لحظه ای اشک ریختن باید صد ها بار کاغذ سفید دفترم را پاره
پاره کنم ، آنگاه که از احساس زیبا می نویسم چشم هایم شروع به اشک
ریختن می کند ، اشکهای که بر روی صجفه سفید کاغذ می ریزد !
اما آیا کسی فهمید که اینها اشک است ؟
چرا اشک ؟ دلم گرفته است بخدا دلتنگتم !
برای یه لحظه نگاه به چشمهات !
احساسی را زیباتر از اشک ریختن در لحظهای عاشقی ندیده ام !
اگر چه زیباست اما از درون تلخ تلخ است !
باز هم می نویسم از اشک ، تا ببینی ،
بخوانی و بدانی که طاقت یک لحظه دوری ات را ندارم !
فریاد ها مرده اند!
سکوت جاریست
تنهایی حاکم سرزمین بی کسی است
می گویند خدا تنهاست
ما که خدا نیستیم...
پس چرا از همه تنها تریم...؟!!!
سلام
از وبت خوشم اومد قشنگ می نویسی...